بقیه این داستان باحال در ادامه مطلب ...
6-وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!
7-ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ….
8-و این وضع من توی اداره بود ….
9-وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ….
10-و من اینجوری بهشون جواب می دادم ….
11-اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..
12-و من اینجوری بودم ….
13-بعدش اینجوری شدم ….
14-احساس من اینجوری بود ….
15-بعد اینجوری شدم …
16-بله .. آخرش به این حال و روز افتادم …
17-پدر عاشقی بسوزه !
سلام
وبلاگ جالب و جذابی دارین اگه مایلین باهم تبادل لینک داشته باشیم
در صورتی که مایل هستید مارو با عنوان .:: نسل نو ::. لینک کنین و خبرشو بهم بدین تا با عنوان دلخواه لینکتون کنم.
موفق باشید
سلام سلام . خیلی جالب بود کلی خندیدم
koli xandidaam xili bamaze bodan xudaeish.
عااالیییی بود :)))))))))))